نویسنده: جنز کورنینگ (1)
برگردان: علیرضا مقیمی (2)




 

مقدمه

سؤال اصلی نویسنده در این نوشتار آن است که چگونه می توان به مفهوم برنامه ریزی فرهنگی از نقطه نظر یک برنامه ریز فرهنگی پی برد. در این راستا آنچه که نویسنده به آن می پردازد، بر مبنای پروژه ای تحقیقاتی تحت عنوان «نوسازی شهری» است. هدف این پروژه، شناخت آنچه می باشد که در پی فرآیندهای نوسازی آغاز شده و به واسطه جهانی شدن و صنعت زدایی در شهرهای اروپایی به وقوع پیوسته است. همچنین چگونگی واکنش شهرها به این گونه تحولات- به ویژه نسبت به سیاست های اتخاذ شده- به منظور ایجاد تحول یا نوسازی است.
با قراردادن برنامه ریزی های فرهنگی و سیاست های نوسازی در کنار یکدیگر، در ابتدا این سؤالات به ذهن می رسد که برنامه ریزی می تواند حامی چه چیزی باشد؟ و یا باید حامی چه چیزی باشد؟ آیا حمایت از فرهنگ های جایگزین مقدور است، یا برنامه ریزی فرهنگی محکوم است که با کدام فرهنگ های تجاری موفق و مستحکم یا باب روز، سروکار داشته باشد؟
مبحث خود را با برخی نقطه نظرهایی آغاز می کنم که این پروژه بر مبنای آنها انجام پذیرفته است. عبارتی مشهور درباره ی شهر وجود دارد مبنی بر اینکه، شهر مکانی است که در آن غریبه ها را می بینید. از این عبارت می توان این گونه استنباط کرد که فرهنگ شهری پیرامون آموختن از غریبه هاست. آموختن مکرر از غریبه ها همان چیزی است که فرهنگ شهری را پایدار می سازد. «شارون زوکین» در کتاب خود تحت عنوان «فرهنگ های شهرها»، می گوید: «این همان چیزی است که باید به عنوان یک چارچوب مورد استفاده قرار گیرد، اما جای خود را به ترس از غریبه ها داده است. همه از غریبه ها می ترسند، همه سعی می کنند از دست غریبه ها خلاص شوند، خود را از آنها دور نگه دارند، برای اجتناب از برخورد با غریبه ها، دور خود حصار می کشند. لذا پرسش اساسی این است: اگر در یک شهر همه از غریبه ها دوری گزینند، پس زندگی شهری و پس از آن، فرهنگ شهری به چه معنی خواهد بود؟»
یکی از استنباط های «شارون زوکین» این است که تولیدات شرکت «دیسنی» بی نهایت معقول هستند. این شرکت مبتکر پارک های تفریحی مربوط به موضوع یا سبکی خاص و نیز طراحی های شهری است که فراتر از تفاوت های منطقه ای، طبقاتی و قومی بوده و نمادی از فرهنگ ملی عامه بر مبنای تفاوت های زیباگرایانه هستند و ترس ها را کنترل می کنند. ساده ترین راهکار، از میان برداشتن مشکلات و ایجاد چشم اندازی از مدنیت و امنیت است که دنیایِ از قبل کنار گذاشته شده را فرامی خواند. در چشم اندازهای «دیسنی لند»، تفنگ، مردم بی خانمان یا الکلی و معتاد و مجرم وجود ندارد و لذا نمایش ماندنی از شهری حقیقی برای مردم طبقه متوسط به وجود می آورد. شارون زوکین به ما گفت این قطعاً همان چیزی است که ما باید برای رسیدن به آن به عنوان برنامه ریز و معمار تلاش کنیم؛ چرا که پاسخی است منطقی به جریانات سیاسی و فرهنگی، که در شهرها در حال وقوع است. سیاست دیسنی، پاسخ هایی ساده، محکم و مردم پسند به پرسش های اساسی است. او از نقطه نظر مدیر دیسنی می گوید: «دنیای دیسنی در حکم نوسازمانی بصری و تخیلی و بسیار قدرتمند از فرهنگ عامه می باشد. درس گرفتن از دیسنی لند، نوید بخش گوناگونی های کم خطرتر و فاصله های اجتماعی امن تر است».
بدین ترتیب این دستورالعمل شرکت دیسنی است که نه تنها برای پارک های تفریحی مذکور، بلکه به عنوان نوعی راهکار برای همگان قابل تعمیم است. در این سال ها، راهکارهای فراوانی از این قبیل ارائه شده است که دقیقاً به دیدگاه مشابهی از این مشکلات موجود و راه حل های ساده و مؤثر برای آنها می پردازد.
شارون زوکین در کتاب دیگری تحت عنوان «چشم اندازهای قدرت»، شهرهای مختلف را با توجه به چگونگی واکنش آنها نسبت به جریان تحولات مربوط به جهانی شدن، سنجیده است. از نظر او فرهنگ، چارچوب توانایی یا عدم توانایی، شهرها و جوامع را برای پذیرش تغییرات و شرایط جدید، آماده می سازد. وی با ارائه بررسی های موردی، به یک شهر آهنین می پردازد که با چالش متوقف شدن ماشین آلات آهنی روبه روست. جامعه محلی با تلاش برای در دست گرفتن مهار آن، واکنشی نشان دادند که کاملاً بی مفهوم بود؛ چرا که این ماشین آلات آینده ای نداشتند. اما فرهنگ طبقه کارگر به حدی قدرتمند بود که تهدید، تنها پیشنهاد فرهنگ محلی به آن بود.
در همین کتاب، شارون زوکین شهر آهنین دیگری را نه در فاصله ای چندان دور، بلکه دقیقاً در منطقه شهرنشین «دیترویت» محک زده است. این جامعه 15 سال پیش با چنین چالشی روبه رو شده و به لحاظ نوع واکنش، کشمکشی را با جوامع کارگری به وجود آورده بود. در طول این کشمکش، شهر یا جامعه محلی آموختند که به شیوه ای کاملاً متفاوت رفتار کنند و واکنش نشان دهند. لذا 15 سال بعد، هنگامی که مجدداً با طرح های مربوط به متوقف کردن ماشین آلات مواجه شدند، توانستند با شیوه ای متفاوت تر و پیچیده تر، به دور از طرح های ساده ای که فرهنگ سنتی طبقه کارگر ارائه می کرد، نشان دهند.
بنابراین شارون زوکین چند نمونه بسیار متقاعدکننده درباره ی شکل گیری فرهنگ ارائه کرده است که چارچوب کلی توانایی یا عدم توانایی پذیرش و واکنش مثبت نسبت به تغیرات می باشد. تصور می کنم «تروی ور» امروز صبح و بعدازظهر چنین چیزی را به گونه ای دیگر مطرح کرد.
می دانم که شاید بازگوکردن طرز فکری پیچیده و نظری با چنین شیوه ای ساده ای، پیش پا افتاده به نظر می رسد؛ اما با این وجود با نقل قولی «ساسکیا ساسن» ادامه خواهم داد. او عقیده دارد که شهر جهانی در حکم یک مرکز کنترل است و مدعی است که از آنجایی که فعالیت های اقتصادی در سراسر جهان در حال گسترش هستند، به همان نسبت وجود مراکز کنترل بیشتر ضرورت پیدا می کند. موقعیت شهر جهانی، توانایی آن در متشکل کردن دوباره بخش های مختلف فرهنگی و روشنفکرانه، ایجاد ترکیب های جدید و محیط هایی است که قادرند خدمات پیچیده ای را ارائه کنند؛ که برای توسعه اقتصاد جهانی ضروری هستند. چنانچه شهری چنین ظرفیتی را برای متشکل نمودن مداوم تعداد کثیری از کاربردهای مختلف، دانش های مختلف و شناخت های مختلف نداشته باشد، نمی تواند در صحنه جهانی شدن خوش بدرخشد.
این کار یک بار دیگر بر جنبه های فرهنگی بسیار تأکید دارد؛ زیرا این توانایی برای مشکل کردن دوباره چیزها، انجام کارها به شیوه ای جدید و ترکیب عوامل و مهارت ها در شهر، تا حدود زیادی به فرهنگ مربوط است. بنابراین فرهنگ همان شرایط بسیار اولیه خواهد بود که به شهرها امکان پذیرش تغییرات آغاز شده به واسطه جهانی شدن و صنعت زدایی را می دهد و یا مانع آن می شود.
نقل قول دیگر از «پی یر لافتیه» است که در سال های 1970 رئیس «Ecole des Mines»، کالج بزرگ مهندسی در فرانسه بود. وی در مقاله ای که در اوایل دهه هفتاد نوشته شده بود، ایده ساخت کوی لاتین در حومه شهر را ارائه داد. ترکیب کوی دانشجویی با حومه شهر مضحک یا تعجب آور به نظر می رسید. اما چیزی که واقعاً جالب بود، فهمیدن مفهوم کوی لاتین بود. لافتیه گفته بود که کوی لاتین همان مکان مشترک مؤسسات دانشگاهی بزرگ است. هر مؤسسه دانشگاهی قابلیت هایی دارد، اما آنچه که کوی لاتین دارد، تبادلات روشنفکرانه و فرهنگی بین این مؤسسات است. این قابلیت کوی لاتین است که توانایی استقبال از تبادلات را به روشی مشابه آنچه «ساسن» در پی یافتن آن است (ساختارهایی که امکان ترکیب چیزها با روش های جدید را می دهد) به مؤسسات فرهنگی می دهد.
گفتگو پیرامون دانش اقتصاد و جهانی ساختن ایجاد کوی های لاتین به زعم لافتیه، یکی از حرکت های بسیار مهم است.
«اعیانی شدن» به تعبیر شارون زوکین، عبارت دیگری است که قصد دارم و در حول آن پیرامون برنامه ریزی فرهنگی بحث کنم. او در اصل، «اعیانی شدن» را مربوط به حوزه های تجاری مرکزی می داند؛ اما تصور می کنم که به بسیاری دیگر از مداخله های شهری هم مربوط می شود. به نظر می رسد که اگر «اعیانی شدن» فقط به بالابردن کیفیت یک منطقه یا رویداد اطلاق شود، همه چیز را پیچیده تر می سازد. اما زوکین با بحث در مورد آن می گوید که قطعاً درباره ی هرچه باشد، آن چیز این امکان را برای هر گروهی فراهم می سازد که برای خودش، مکان، فاصله همگانی امنیت یافته توسط محافظان یونیفورم پوش، اعلام بی طرفی در قومیت گرایی، زیبایی شناسی تفاوت ها و تأکید بر هویت های جمعی را داشته باشد.
لذا با توجه به بیانات زوکین، آنچه که درعملکرد ما به عنوان برنامه ریز مشاهده می شود، بسیار شبیه همان چیزی است که شرکت «دیسنی» در سیاست خود برای ساختن پارک های تفریحی گنجانده است. البته آن را به اندازه کافی برای بحث پیرامون اینکه محتوای حقیقی برنامه ریزی فرهنگی چیست، جالب توجه ساخته است. از شما هم می پرسم: آیا این تصویری است از «دیسنی لند»، یا از شهری اروپایی و تاریخی و یا شهری جدید که بر اساس طراحی «کریر» ساخته شده است؟
پس برای نتیجه گیری از قسمت اول فقط این سؤال مطرح است: آیا راه های دیگری برای پرداختن به این گونه سؤالات، ترس از غریبه ها و غیره وجود دارد؟ به جز روشی که دیسنی از آن طریق، دوباره نظام آموختن از غریبه ها را پایه ریزی کرده است، راه های دیگری برای ایجاد محدوده هایی برای آغاز فرآیندی جدید وجود دارد؟ این می تواند پرسشی کلیدی در برنامه ریزی فرهنگی باشد.
اجازه دهید با پیش پاافتاده ترین و شناخته شده ترین مثال در برنامه ریزی فرهنگی در مقیاس شهری- که شاید اشتباه ترین برداشت نیز از آن صورت گرفته باشد- آغاز کنیم؛ پروژه شهر «بیلبائو»؛ زیرا نکته جالب این است که اگر از معماران یا مجلات معماری بپرسیم: «این پروژه درباره ی چیست؟» پاسخ می دهند: «این پروژه درباره ی ساختن بنایی با نشانی ویژه است». معماری «گهری» بسیار شگرف است و این بنا با نشان ویژه، «بیلبائو» را در نقشه معماری و جهانگردی قرار می دهد. به محض قرار گرفتن خود «بیلبائو»، به لحاظ ساخته شدن همان بنا در نقشه جهان اتفاقات بسیاری به وقوع پیوست. این همان سیاست و تعبیر «بیلبائو» است.
از دیدگاه من، این برداشت کوته فکرانه از سیاستی است که برای نوسازی شهری به کار گرفته می شود. اگر از دنیای حرفه ای دیگر، دنیای موزه داران و سایر افراد مرتبط با عرصه هنر، سؤال کنیم، فکر می کنم پاسخ آنها این باشد که سیاست «بیلبائو» به ترکیبی از آن بنا باستان شناسانه ویژه و نخستین موزه جهانی مربوط می شود. مفهوم موزه جهانی، این شاخه از Guggenheim و قدرت آن است که در یک شهر «دهاتی وار» تکرار شده است. این ترکیبی قدرتمند و بسیار شگرف است. این همان چیزی است که پروژه «بیلبائو» را موفق ساخته است.
به نظر من، حتی این برداشت نیز کاملاً سطحی است و حتی اگر چنین موردی بود، نمی توانست به عنوان سیاستی معتبر برای نوسازی شهری تلقی شود.
دلیل اینکه چرا با این وجود، «بیلبائو» ارزشمند محسوب می شود، این است که سیاست بسیار جامع تر از آن بوده است. تلاش آن در جهت احیا و جابه جایی فرهنگی شهری صنعتی به موقعیتی است که با حقیقت جدیدی روبه رو است. به طور حتم آنچه که در «بیلبائو» صورت گرفته است، سیاست چند لایه ای است که همزمان بسیاری از چیزهای مختلف را در خود جای داده است و سیاست برنامه ریزی فرهنگی معتبری را پدید آورده است. این فقط درباره ی ایجاد این نقشه توسط «گهری» نیست؛ چرا که واقعاً به رغم ادعای همگان، این کار را نکرده است، بلکه درباره ی این است که شهر به طور همزمان کارهای بسیاری انجام می دهد. در سطح فرهنگی، دو نوآوری در این راستا صورت گرفته است. یکی موزه جهانی که برای راه یابی به گفتمان به طور همزمان ترکیبی پیچیده از کنسرت و موسیقی ایجاد شده است که شامل تسهیلات آموزشی بسیار برای موسیقی دانان محلی و آموزش مهارت ها و همچنین، یک تالار بزرگ کنسرت و بسیاری تالارهای دیگر برای منظورهای مختلف. لذا همزمان دو اتفاق مهم در سطح فرهنگی و بنیادی وسیعی، در حال روی دادن است. یکی همین عامل است که قطعاً به جهان منطقه ای و محلی واکنش نشان می دهد، و عامل دیگر، در اصل به جهان بین المللی و منطقه ای، و البته به جهان محلی واکنش نشان می دهد. این دو در یک زمان، در حال روی دادن و درصدد ایجاد روابط با بسیاری از سطوح متفاوت هستند.
در همین راستا، سیاستی در حال پدید آمدن است که سعی در آموختن روش جدیدی به مردم به منظور شناخت و نوع زندگی شهرهای خودشان است. یک اروپای جدید، روشی جدید برای پیاده روی در اطراف، تکرار سنت پیاده روی تفریحی، اهمیت آن برای نمایاندن ساختمان هایی با ارزش معماری بسیار بالا، پل های جدید، پیاده روهای جدید و ... فکر می کنم همه این روش های تحول فرهنگ های سطوح مختلف، سیاست بسیار جالبی را شکل دهد.
اما این کاملاً موجب هراس است که در مجلات معماری، این مسئله هیچ گاه آن گونه توضیح داده نشده است؛ این فقط بنایی با نشان ویژه است که توسط یک خدای معماری ساخته شده و حافظ جهان است.

1- دوبلین

ناحیه «کلیسای باروخ» در «دوبلین» مثال بارز دیگری است که در آنجا فرهنگ، وسیله بیان است؛ قدرت ایجاد فرآیند تحولات جدید در شهر را به وجود می آورد و لذا شهر را قادر به پذیرش شرایط پساصنعتی مدرن می نماید.
نقطه شروع در دوبلین، آن ناحیه مخروبه در امتداد رودخانه و در مجاورت یکی از خیابان های اصلی بازار، بود. سال های سال، مسئولان برنامه ریز درصدد پاکسازی آن منطقه به منظور ساختن ساختمان های جدید بودند. در اواخر دهه 1980، اهالی شهر دریافتند که ساختمان های جدید چندان جالب توجه نیستد و اینکه ناحیه ای که در امتداد رودخانه واقع شده بود، واقعاً بخشی از تاریخ و میراث فرهنگی دوبلین محسوب می شد. لذا سیاست کاملاً متفاوتی را برای ساخت ساختمان های معدودی در همین ناحیه مخروبه- که سرمایه گذاران اصلاً تمایلی به این کار نداشتند- به منظور دستیابی به اهداف فرهنگی متفاوت در پیش گرفتند. نظیر یک مؤسسه فیلم سازی، یک مرکز هنری، سالن تئاتر و چند میدان و رستوران کوچک در میان آنها.
بلافاصله سرمایه گذاری ها انجام گرفت و به پتانسل آن منطقه پی برده شد، همه قادر به مشاهده آن بودند و تسهیلات آموزشی بسیاری در اختیار هنرمندان جوان، کمپانی های تولید رسانه های گروهی و غیره در منطقه ایجاد شد و ظرف مدت بسیار کوتاهی، آن ناحیه را متحول ساخت. از آن بالاتر اینکه این ناحیه به یکی از مشهورترین مراکز تفریحی مبدل شد که هر شب مردم بسیار زیادی به آنجا می آمدند، کما اینکه هم اکنون نیز چنین است.
اما این سیاست، کاملاً سیاست جالبی است؛ چرا که بر مبنای ترکیبی از سرمایه گذاری های کوچک مردم و از پس آن، سرمایه های خصوصی بنا شده است. مؤسسات نه چندان عظیم محلی، مانند موزه Guggenheim، درصدد تشکیل گروه های مختلف در فرهنگ محلی هستند که دریچه ای را به سوی مکان های جدید بگشایند و از آن طریق چنین برداشتی از احتمالات و قابلیت های منطقه را فراگیر سازند.
آنچه که در چشم انداز شهری وسیع تر قابل توجه است، این است که با مشاهده این منطقه، با توجه به سیاست موفقی که داشته است، متقاعد کردن سرمایه گذاران برای ایجاد تغییرات در سمت دیگر رودخانه- که به علت ساختمان ها و فعالیت های مختلف، بسیار ویران شده است- آسان تر شد. به این ترتیب دوبلین هنوز فضاهای در مرکز شهر دارد که برای گروه های مختلف و نیز زیرفرهنگ های متفاوتی- که معتقدم یکی از ابعاد مهم برنامه ریزی فرهنگی محسوب می شود- قابل استفاده باشند. یک شهر باید توانایی مواجه با گروه ها و فرهنگ های مختلف را داشته باشد و امکان زندگی با شیوه هایی متفاوت را ایجاد نماید. میدان دانشگاه دقیقاً نزدیک کلیسای باروخ، و منطقه «هارپ» در سوی دیگر رودخانه واقع شده است.
به جای فروکوبیدن منطقه کنار رودخانه و ساختن تعدادی بلوک های اداری نازیبا، اکنون شهر ترکیبی از تداخل میان دانشگاه، شرکت های رسانه ای، تجارت های سنتی و کاربردهای تفریحی و نیز تداخل جوانان با سایر گروه های سنی است، به عبارتی، فضاهای گوناگون بسیاری برای گروه های مختلف و فعالیت های مختلف ایجاد شده است.

2- روتردام

آنچه که در «روتردام» قابل توجه است، این است که در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی، اهالی شهر دریافتند «خوداستنباطی» از وضعیت شهر کار درستی نیست. اعتقاد بر این بود که این شهر از ابتدا شهری مدرن گرا بوده است. می توانید این مطلب را در کتاب پدر «کولهاس» نیز بخوانید: «روتردام شهری مدرن است».
در دهه 30 میلادی، روتردام شکل تمام و کمال، بهترین نمونه های معماری مدرن گرای هلندی را در خود داشت. در این شهر، نواحی جالبی برای خانه های طبقه کارگر و نیز تعداد زیادی مؤسسه جدید ساخته شده بود. در دهه 30، توجه همه دنیا به شهر روتردام معطوف شده بود. بعد از جنگ جهانی دوم و بمباران شهر، ساخت دوباره شهری مدرن تکرار شد. نخستین میدان های خرید مربوط به عابران در اروپا پدید آمد و الگوی جدیدی برای چگونگی شکل گیری شهر جدید ارائه شد. «روتردام»، همچنان که بر فرهنگ طبقه متوسط تأکید داشت، مدرن تر می شد. اما ناگهان در دهه 80 و اوایل دهه 90، اهالی شهر دریافتند که بندر، قلب اقتصادی روتردام، دیگر بندری نیست که به تعدادی کارگر غیر متحجر نیاز داشته باشد، بلکه نیاز به کنترل بیشتر و افرادی دارد که با کامپیوتر آشنا بوده و از طرز فکر بالاتری برخوردار باشند. ضرورت تحصیلات عالیه برای مردم طبقه متوسط به وجود آمد، اما شهر با «خوداستنباطی اش» در ایجاد فضاهایی برای این گروه ها ناکام ماند. اهالی شهر دریافتند که این موضوع هیچ جنبه جالب توجه ای برای طبقه متوسط ندارد.
این همان نقطه شروع یک سیاست شهری جدید بود و برخلاف معمول حلقه مفقوده، محله های طبقه متوسط بود. سیاست کلی شهر با این سؤال مواجه شد که «بسیار خوب، اگر بخواهیم شهر را امروزی کنیم، باید چه کارهایی انجام دهیم؟ باید سطوح زندگی در نواحی مرکزی شهر را ارتقا بخشیم و نحوه زندگی کردن و خرید مردم را امروزی کنیم. اما باید امکان ایجاد یک مرکز فرهنگی (موزه های جدید) را نیز به وجود آوریم. باید منطقه ای برای طبقه متوسط طراحی کنیم و بخش های مختلف شهر را با یکدیگر مرتبط سازیم و نقش بندر را به گونه ای امروزی درک کنیم. البته می توان گفت که طرز تفکر در برنامه ریزی شهری، باید کاملاً عادی باشد، اما دلیل اینکه من «روتردام» را به عنوان نمونه برنامه ریزی فرهنگی انتخاب کردم، این است که این برنامه ریزی با گفتن این جمله آغاز شد که برای ایجاد امکاناتی به منظور توسعه یافتن فرهنگ های جدید، باید به صورت مستقیم و غیرمستقیم، پلی بین گروه های مختلف و همین طور بخش های شهر ایجاد کنیم.
بنابراین، منطقه فرهنگی با کمک مؤسسه معماری «کانستال» ساخته شد. پل عظیم «اراسمول» مظهر پل سازی قرار گرفت: «ما درصدد هستیم حامل چیزهای جدید باشیم و این مسلتزم یک ارزش نمادین است.» نواحی جدیدی برای طبقه متوسط در موقعیتی خوب در مرکز بندر، به همراه ترکیبی از مؤسسات فرهنگی و دانشگاهی جدید ساخته شد تا آن را به فضایی در مرکز شهر مبدل سازد که بخش های مختلف شهر را با یکدیگر مرتبط می کند و یک زندگی آسوده را در نواحی مرکزی امکان پذیر می سازد. بدین ترتیب گروه های طبقه متوسط جذب «روتردام» شدند.

3- اشتوتگارت

«اشتوتگارت»، مثال دیگری است. این شهر سال های سال، از شهرهای موفق آلمان بوده و هست و همواره سیاستی کلی و عمومی داشته است. آنها از فرانکفورت آموختند: «بهتر است چند موزه هنری تأسیس کنیم» و این موزه هنری مشهور را توسط «جیمز استرلینگ» ساختند. این ممکن است کمی منحرف کننده باشد؛ زیرا آسیب پذیری سیاست ساخت بنا با نشان ویژه، برداشت غلط معماران از مورد «بیلبائو»، را نشان می دهد. موزه «اشتوتگارت»، حدود پنج سال دارای بنای اصلی دارای نشان ویژه بود. در همه مجلات بین المللی معماری به چشم می خورد، جایی که همه دانشجویان معماری از سراسر جهان، سه سال به آنجا می رفتند. اما اکنون حدس می زنم که امروزه هیچ یک از دانشجویان جوان معماری به آنجا نمی روند. اکنون ما در پی یافتن چیزهای دیگری هستیم. همین موضوع در مورد «بیلبائو» اتفاق افتاد. ظرف مدت فقط چند سال، بناهای جدید با نشان ویژه احداث می شوند که جالب توجه خواهند بود.
اما نکته مهم در مورد «اشتوتگارت» این است که شهر از لحاظ اقتصادی بسیار موفق است و در عین حال یک شهر صنعتی بسیار قدیمی بر اساس صنعت موتوری است، چنان که از پیشگامان این صنعت، می توان به شرکت های مرسدس بنز، پورشه و رابرت بوش اشاره کرد. این شهر زادگاه میکرو الکترونیک ها نیست، اما سابقه ای دیرین در تولید لوازم الکتریکی دارد. با شاخص هایی که معمولاً برای درجه بندی میزان موفقیت شهرها وجود دارد، می توان گفت که اشتوتگارت باید شهر موفقی باشد.
راز اشتوتگارت در این است که بی نهایت در ادغام تحقیقات انجام گرفته در دانشگاه فنی بزرگ با تحقیقات مرتبط با این صنعت موتوری سنتی و تولید لوازم برقی، موفق بوده است و با این کار، تولید صنعتی سنتی را به نوعی تولید با تکنولوژی بالا مبدل ساخته است. همین موضوع این شهر را از امواجی که تولید صنعتی سنتی را از اروپا دور می ساختند، در امان نگه داشت. اما پس از آن در اوایل دهه 90، «اشتوتگارت» دریافت که این ادغام دیگر کافی و جوابگو نیست و نوسازی ساختمان ها را دشوار می سازد. تحلیل ها نشان داد که تنها سیاستی که می تواند نوآوری را در رابطه بین دانش فنی در دانشگاه ها و پیشرفت صنعت تولید بیشتر سازد، گشودن پنجره ای به این ساختارهای تحقیقات به کمک بمباران فرهنگی طرزفکرهای جدید است. لذا «اشتوتگارت» در طول سال های دهه 90، برنامه ای فرهنگی را طراحی کرد که برای چنین حمله ای طرح ریزی شده بود و درصدد ایجاد توانایی واکنش به شیوه ای بسیار جدیدتر نسبت به شرایط جدید بود.
این بار به عبارت «ساسن» و «پی یر لافتیه» مربوط می شود و برنامه ریزی فرهنگی را در جایگاه مهم قرار می دهد.

4- ناحیه رور

مثال دیگر منطقه «رور» نیز است. ویرانی کامل ساختارهای اقتصادی و اکولوژیکی، نکته انحرافی آن است. تعداد محدودی شهر واقعی برای احیا باقی مانده بود. در بیشتر منطقه «رور»، خانه هایی پراکنده در بین کارخانه های پراکنده قرار گرفته بود. در چنین موقعیتی چه کاری انجام می شد؟
اصلی ترین نکات را باید در مورد شهر مورد توجه قرار داد؛ آنچه که شهر بر مبنای آن پایه ریزی شده است. آموختن از غریبه ها، آموختن برای یادگیری، آموختن از چشم اندازهای فرهنگی و با چنین آموختنی، به وضعیت کنونی شهر پی برد.
یک برنامه ریزی جدید انجام شد و طرز فکر جدیدی در چارچوبی که «پارک امشر» را معرفی کرده بود، ارائه شد. صنایع سنگین از بین رفته بود و بقایای ساختمان های مربوط به آن مخروبه شده بود. اما بعد از این دوره خرابی، دریافتند که از ساختمان های آن صنایع عظیم می توانند به عنوان مناطق دیدنی و فرهنگی استفاده کنند. این مناطق هنگام تخریب، از هم پاشیده شده بود. بنابراین سیاستی مبنی بر احیا و به کارگیری مجدد این ساختمان ها، همراه با برنامه ای جامع مشتمل بر پروژه های جدید در پیش گرفته شد. این پروژه های جدید باید مشکلات محیطی را منعکس می نمودند و مناطقی که پایه و اساس اقتصادی داشتند بازسازی می کردند؛ نیروهای کار را دوباره آموزش می دادند و فضاهای عمومی جدیدی را ایجاد می کردند.
پروژه های جالب بسیاری ارائه شد که پاسخگوی بسیاری از این موارد بود. ترکیبی از یک مرکز تحقیقاتی، فضای عمومی و یک کودکستان. مرکز تحقیقاتی بزرگترین مرکز تحقیقاتی انرژی خورشیدی در اروپا، که درعین حال انرژی خورشیدی را نیز به کار گرفته بود. لذا ترکیبی از یک صنعت جدید با تکنولوژی بالا برای منطقه ای بود که در حال از بین بردن مشکلات محیطی و ایجاد فضاهای عمومی جدید در ناحیه ای بود که هیچ فضای عمومی نداشت و در ایجاد ارتباطات جدید بین تجارت، تحقیقات و به طور کلی زندگی معمولی بسیار موفق بود.
معرفی «پارک امشر»، به نحوی که درباره ی منطقه «رور» صحبت شد، مضحک به نظر می رسید. اما از این عبارت فقط برای مطرح کردن ذهنیات آنها و فکر کردن پیرامون اینکه چگونه می توان به شیوه ای دیگر دو عامل شهر و مناظر طبیعی را با یکدیگر تلفیق نمود، استفاده شد؛ به وجود آوردن امکان کنار هم قرار گرفتن ساختمان های عظیم صنعتی در کنار مناظر و در نتیجه دستیابی به احتمالاتی جدید پیرامون ساختن شکل و نوع جدیدی از فضاهای عمومی.
پروژه «امشر» بی نهایت موفق بود. در مکانی بسیار دورتر از «بیلبائو»، منطقه ای بسیار جذاب به نام پارک «دوئیزبرگ» به وجود آمد که به گردشگاه بسیاری از افراد خسته ای مبدل شد که آخر هفته به آنجا آمده و در اطراف این ساختمان های جالب، گردش می کردند. مردم از راه دور به آنجا می آمدند تا کوه پیمایی کنند و عده ای دیگر فقط به منظور تفریح می آمدند. در این منطقه می توانید همه چیزی ببینید؛ جذابیت نزدیک تر شدن افراد به یکدیگر، مشاهده مردمی که در این فضاهای عمومی، مشغول انجام کاری هستند و بسیاری چیزها که در هیچ جای دیگری نمی توان یافت.
پارک «دوئیزبرگ» و بسیاری از پروژه های دیگر «امشر»، پاسخ محکمی به سؤال مطرح شده از سوی «شارون زوکین» است که می گوید: «آیا به جز روش دیسنی، راه های دیگری برای ایجاد فضاهایی عمومی که بتوانید غریبه ها را ملاقات کنید و از آنها چیزی بیاموزید، وجود دارد». همچنین در منطقه «رور»، شما می توانید به تلفیق جدیدی از ساختمان اجتماعات، مرکز آموزش، تکنولوژی رسانه ای و فضاهای عمومی دست پیدا کنید. ساختمان به گونه ای ساخته شده که شبکه تولید برق آن از پنل های خورشیدی ساخته شده است و برقی بیش از برق مصرفی خود ساختمان را تولید می کند. این ساختمان روش هایی برای کارکردن- بدون از بین بردن منابعی که در اختیار داریم- به ما ارائه می دهد.

5- کپنهاگ

با اشاره به «کپنهاگ» و طرز تفکر مربوط به برنامه ریزی فرهنگی، بحث خود را به پایان خواهیم برد. با توجه به چیزهایی که از مثال های قبل آموختیم، می توان این پرسش ساده را مطرح کرد: چه کاری باید در «کپنهاگ» انجام دهیم؟ چگونه می توانیم با استفاده از این مفهوم برنامه ریزی فرهنگی به «کپنهاگ» بنگریم؟ اجازه بدهید فقط به آنجا برویم و ببینیم چه اتفاقی می افتد.
ما باید در خیابان های قدیمی، به نواحی برویم که قبلاً متعلق به طبقه کارگر بوده اند و در آن زمان مهم ترین منطقه شهر محسوب می شدند. این اعتقاد من است؛ زیرا آنها بی نهایت قابل انعطاف هستند؛ بی نهایت سریع با شرایط جدید تطبیق پیدا می کنند؛ گروه ها را در هم می آمیزند و... جوانان بسیاری در آنجا زندگی می کنند و جامعه نسبتاً بزرگی از اقلیت هایی که از کشورهای مختلف آمده اند، به چشم می خورند. این گروه ها حتماً به روش های گوناگونی با همدیگر همزیستی دارند، مغازه هایی دارند که با روش های مختلفی به کسب و کار می پردازند. این ترکیب، محیطی را به وجود می آورد که برای بسیاری از مردم جالب بوده و در نهایت انعطاف پذیر است.
در چنین مناطقی می توانید نمونه هایی از فضاهای عمومی که مکانی برای یک همزیستی خوب میان گروه های مختلف ایجاد می کند را مشاهده کنید. «وستربراس تورو» مکانی است که می توانید در آن دانشجویانی را ببینید که به اندازه کافی پول دارند تا در رستورانی بنشینند و در عین حال، مردمی هم که هیچ گونه آشنایی با هنجارهای مورد قبول جامعه، ندارند. در همین مکان نشسته اند. مکان های محدود دیگری نیز در شهر هست که هنوز امکان همزیستی هایی با این روش در آنها وجود دارد. تصور می کنم که مشاهده، تحلیل، و شناخت آنها، باعث پی بردن به قابلیت های ویژه ای برای درآمیختن فرهنگ ها خواهد شد، که فاکتورهای کلیدی در برنامه ریزی فرهنگی است.
اگر به بندر بازگردیم و بار دیگر نگاه کنیم، فکر می کنم آنچه که جالب توجه خواهد بود، ایجاد یک استخر شنا در خلیج بندرگاهی اصلی باشد. از روزی که این ایده مطرح شد، روش دیگری برای پی بردن به کاربرد بندر و شناخت آنچه که باید به طور کلی در آن تغییر کند، به وجود آمد. برداشت مردم از بندر این بود: «مکانی برای نمایش مؤسسات فرهنگی عظیم و شرکت های ساختمانی بسیار که عمر طولانی ندارند و فقط مراکز فروشگاهی پایدار هستند».
ناگهان این تسهیلات برای شنا کردن به وجود می آید، این امکان فراهم می شود که با سرمایه گذاری های فراوان آب تصفیه شود و به نظر می رسد که بندر به مکانی کاملاً متفاوت تبدیل شده که امکان شکل گیری فرهنگ های جدید در آن پدید آمده است؛ به طوری که می توانستید در اطراف بندر قدم بزنید، با سنت های حمام کردن شهرهای مجاور آشنا شوید، مردمی را که در شهر با لباس رسمی می دیدید، در آنجا با لباس شنا ببینید. همچنین، این نشان می داد که فضای بین ساختمان ها و ساحل دریا، فضایی کاملاً مستعد برای ادغام فعالیت های محلی و شهری است. گاهی تضادهایی ایجاد می شود، اما با تبعیت از گفته «تریور دیویس»، این تضادها را باید به چشم تضادهای مثبت نگریست.
البته در اینجا نوعی دوگانگی به وجود می آید. آنچه مشاهده می کنیم را می توان به عنوان فرآیند ارتقای طبقه اجتماعی، درست مانند آنچه که در همه شهرهای بزرگ اروپایی مشاهده می کنیم، توصیف نماییم. می توانیم پوستر تبلیغاتی بسیار بزرگی را مشاهده کنیم که نمایانگر دیدگاه تولیدکننده آن محصول و منطقه سرمایه گذاری درخشانی است که بسیار پرسود می باشد. این نکته انحرافی و منطق اقتصاد سرمایه گذاری، به تدریج پیچیدگی های فرهنگی و اجتماعی را در طبقه کارگر قدیم به وجود می آورد و منطقه ای صنعتی به بهشتی برای طبقات متوسط بالاتر مبدل می سازد.
به نوعی فکر می کنم برنامه ریزی فرهنگی باید در پی ایجاد توازن بین فعالیت های مختلف باشد؛ زیرا اگر شما فقط از آن مفهوم تبعیت کنید، فکر می کنم به این همگن سازی یا متعادل سازی بین المللی پی خواهید برد و باید به توازن هم دست پیدا کنید. باید دریابید که چگونه ابزار برنامه ریزی می توانند واقعاً توازنی بین این موارد ایجاد کنند.
صحبت خود را با اشاره به نکته که ممکن است سفر تحقیقاتی به «آماگر» جالب تر از «بیلبائو» باشد، به پایان می برم. در سایر بخش های «آمگر» منطقه هولمبیدزگاد، شهرداری ها سیاست آگاهانه دارند که به واسطه آن تبدیل مناطق مخروبه به فضاهای تفریحی جالب همراه با دغام فرهنگ های مختلف، امکان پدیر می شود. شهرداری به این مناطق معماران جوان برگزیده را معرفی می کند و آنها را با مردم رودرو کرده و وظیفه ایجاد ساختمان های فرهنگی را به عهده آنها می گذارد. بدین ترتیب چنین کاری جوهره اصلی برنامه ریزی فرهنگی می شود و بیشتر از «بیلبائو» جالب توجه خواهد بود. این ساختمان های ساده و فرآیندهای گروهی با برنامه ریزی فرهنگی بسیار مرتبط هستند. با معرفی زنان جوان معمار، گفته می شود: «بسیار خوب، شما از پیشگامان معماری هستید. با معرفی زنان جوان معمار، گفته می شود: «بسیار خوب، شما از پیشگامان معماری هستید. با بحث در مورد الکلی ها و سایر افراد ضعیف النفس، بگویید که چگونه می توانید در این منطقه نیز یک برنامه ریزی فرهنگی به وجود آورید».

پی‌نوشت‌ها:

1. Jens kvorning
2. کارشناسی ارشد مدیریت فرهنگی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات.

منبع مقاله:

زیرنظر رضا صالحی امیری؛ (1389)، مجموعه مقالات مدیریت و برنامه ریزی شهری، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ نخست.